یک شب با عجله در کوچه را باز کردم تا به داروخانه بروم. به محض باز شدن درب دو بچهگربه و یک گربه جوان (حدود ۴ ماهه) را دیدم که دم در بودند . همان موقع پیوش که قبلا سه تا از بچههایش را به خانه آورده بود از حیاط به کوچه آمد. معلوم بود بچهگربهها بچههای پیوش هستند. اما پیوش بر اساس برنامهریزی خودش، آن دو را نیاوردهبود و به خانه راهشان نداد و نهیب آهستهای به یکی از آنها داد.
من عجله داشتم و باید میرفتم. پس پیوش را که به حیاط برگشت، رها کردم و در را بستم. آن دو بچهگربه به همراه گربه جوان کمکم از آنجا دور شدند. معلوم بود گربه جوان مراقبشان است. چون وقتی جلو افتاد منتظر ماند تا بچهگربه به او برسد.
دو شب بعد در کوچه هر سهتا را باهم مشغول پیدا کردن غذا دیدم.
و این است همدردی و ذهن و فرهنگ پیشرفته حیوانات که ما گونه از حیوانات به نام انسان، از آنها غافلیم.
گربهای جوان دو بچهگربه را به پیش مادرشان میبرد تا از سرگردانی نجات پیدا کنند و وقتی مادر راهشان نمیدهد، از آنها مراقبت میکند.
کیبرد آزادی دیگر
اولین باشید که نظر می دهید