بارها فکر کردم بنویسم و بتونم از نوشتن کسب درآمد کنم. گاهی وقتی مشتری در ارسال قرارداد دیر میکنه، پیش خودم فکر میکنم اشکالی نداره. من میتونم بنویسم. قبلا به نوشتن درباره برنامهنویسی و طراحی وب فکر کردهبودم. آموزشی برای وردپرس یا آموزشی برای جنگو. در همکاری اخیرم با یک شرکت شیرازی، که تیم برنامهنویس و توسعه داشتند، به صورت مشاوره همکاری کردم. در این همکاری متوجه شدم، دانش من از برنامهنویسی و توسعه بیشتر از نوع تخیل هست تا دستورالعملها. امشب وقتی داشتم چند دانه انگور میچیدم، بعد از خواندن کتابهای نویسنده محبوبم، آنتوان سنتاگزوپری فکر کردم که از تخیلاتم درباره جنگو بنویسم. از نظر من جنگو فقط یک سری دستورالعمل و ابزار نیست. جنگو هزاران قصه داره. وقتی که خطا میده بال در میارم از این همه دقت در نوشتن خطاها. امروز وقتی که به دوستم نوید خطا داد فریاد زدم میبینی، خودش بهت میگه چشه. محاله از روی خطا نتونی مشکل رو پیدا کنی.
اما میخوام توی این مقدمه از خودم شروع کنم. از اینکه چطور برنامهنویس شدم.
اولین بار که کامپوتر دیدم، کامپیوتر داییم و داداشم بود. یک کومودور ۶۴. هر وقت به این نسل بگی کومودور ۶۴، با هیجان بسیار از این دستگاه حرف میزنند. یادم میاد یک نوار کاست داشت که برنامهها روی این نوار ضبط میشد. خیلی برام هیجانانگیز بود که روی یک نوار که صدا ضبط میشه، برنامه ضبط بشه. هرچند الان که فکر میکنم ضبط صدا روی نوار هم یک معجزه است.
بعد از کومودور ۶۴ یک کامپیوتر در خانه خواهرم میدیدم. روی این کامپیوتر برنامه winamp و چند بازی دیگه مورد علاقه من بود. winamp مثل یک ضبط صوت خیالی بود. انگار با شور و هیجان خودش رو بهت ارائه میداد. یک آهنگ شاد هم روی این دائم تکرار میشد. بلد نبودم چطور آهنگی رو پیدا کنم و هر موقع که کامپیوتر رو روشن میکردم این ترانه پخش میشد. یادمه برای استفاده از این کامپیوتر همیشه باید اجازه میگرفتم. حس خوبی نبود اجازه گرفتن. ولی به این سرگرمی میارزید. بعد از مدتی با اینترنت آشنا شدم. داستانهای اینترنت رو در فرهنگ کنونی نمیتونم بگم. ولی به هرحال اون هم دنیای هیجانانگیز خودش رو داشت. یک دنیایی که انگار ته نداشت. یادش بخیر. اون موقعها استفاده از پروکسی یک کار هیجانانگیز بود.
بعد از سالها ما یک کامپیوتر خریدیم. سفارش خرید رو به داییم دادیم و داییم با وسواس فراوان یک کامپوتر سر هم کرد که واقعا در اون دوران بینظیر بود. یک کامپیوتر بسیار زیبا و استاندارد. او موقع داداشم که از دانشگاه اطلاعات بسیاری در مورد کامپیوتر داشت برای ما آورد. دمش گرم، ساعتهایی مینشست و روزانه به ما درس میداد و به ما تمرین میداد. یادمه اون موقع تازه ساختن فولدر رو بهمون یاد داد. یا ساختن شورت کات. اگر بلد نبودیم سرزنشمون میکرد. و میگفت بهتون دیگه یاد نمیدم. و به همین خاطر ما تلاش میکردیم که یاد بگیریم. به ما استفاده از وینرر رو یاد میداد و زیپ کردن فایل و تنظیمات دایرکتوریها. الان فکرش رو میکنم میبینم اون روز چقدر این کارها برامون سخت بود. به خصوص اینکه اون موقع معنی پیامهای کامپیوتر رو نمیفهمیدیم. سالها بعد تصمیم گرفتم هر پیامی که کامپیوتر میده رو بخونم یا از Help استفاده کنم و یاد بگیرم که کمک خیلی خوبی بهم کرد.
اون وقتها داداشم تعداد بسیار زیادی سیدی آموزشی آوردهبود از شرکتی به نام هادیسیستم. بعد از هادیسیستم آموزشی به اون قدرت هنوز ندیدم. داداشم میگفت ما هادیسیستم رو ورشکست کردیم. شاید بیش از ۵۰ سیدی از هادیسیستم داشتیم. آموزش ورد، پاورپوینت، اکسل. هرچند بجز ورد و پاورپوینت باقی رو زیاد نخوندیم. همزمان با داداش، گاهی اتوکد رو هم میدیدیم که خودش جذاب بود. شاید اگر داداشم اینها رو نمیدید و گاهی ما رو ترغیب به یادگیری نمیکرد کامپیوتر رو به این صورت یاد نمیگرفتم.
همون موقع ویژوالبیسیک رو هم با سیدیها یاد میگرفتیم و یادمه برنامهای به نام Miper Elbow ساختم که فرمولی بود که داداشم برای الگوهای مفاصل لولهکشی نفت و گاز نوشتهبود و من به صورت برنامه درش آوردم. شاید حدود ۱۲ سال بعد توی اینترنت دیدیمش که در فروم کسی داشت به دیگران پیشنهادش میداد و کمی حس خوب داشت برام.
تا اینکه بعد رفتم به دانشگاه….
ادامهاش در قسمت بعدی
اولین باشید که نظر می دهید