وقتی برای اولین بار پا به دانشگاه تفرش گذاشتم، امیدوار بودم که در دنیا تغییری ایجاد کنم. اولین جایی که سراغش رو از سالبالاییها گرفتم، اتاق کامپیوتر بود. هماتاقیم شبیه دائمالخمری که یک بطری آبجو رو تا آخر سرکشیده، چشمانش به بالا و سرش تقریبا رو به پایین گفت: سایت منظورته؟ اون موقع نمیدونستم سایت در دانشگاه!! به معنی اتاق کامپیوتر است.
تقریبا از ماه دوم بود که در پرشینبلاگ، وبلاگی ایجاد کردم تا چیزهایی که از برق و الکترونیک کشف میکنم رو در اونجا بنویسم. فکر میکنم اسمش رو گذاشتم «لذت دانستن». چند مقاله از سایت How Stuff Works ترجمه کردم و در وبلاگم نوشتم. ترجمه مقالات تخصصی کار سختی نبود. ولی اشتباهی تکراری رو مرتکب شدم. از دوستانم دعوت کردم در این وبلاگ بنویسند. و من هم با ننوشتن آنها دلسرد شدم و نوشتن رو ادامه ندادم.
دانشگاه با اولین حس عاشقی، تبدیل به یک شکنجهگاه شد. شکنجهگاهی که شبها خودخوری میکردی و روزها مانند یک معتاد به دنبال معشوق خیالی میگردی. و در نهایت پسری دیگر دست او را برای مدتی، به نام ازدواج سنت پیامبر میگیرد. و پس از چندسال از هم جدا میشوند. قصهای تکراری در دانشگاه.
در سال بعد به امید خلاصی از دانشگاه و بازگشت به دانشگاه صنعتی شیراز، که امتیاز ادامه در رشته IT را در آن داشتم، دست به دامن آشنایانم شدم. از جمله (حذف شد) که مرا متقاعد کرد در همان شکنجهگاه به زندگیم ادامه دهم و از رفتن به شیراز منصرف شوم. و من هم مثل یک بچه خوب قبول کردم.
وقتی امیدت به انسانها باشد، ناامید باز خواهی گشت.
صبحها را در ویکیپدیا، فرومهای کامپیوتری، نوشتن یک حلال بازی سودوکو، و شبها رو با گشتن در سایتهای سیستمعامل لینوکس سپری کردم.
پس از مدتی بی آنکه بدانم، تنها کسی بودم که در دانشگاه تفرش میتوانست با سیستمعامل لینوکس کار کند و آن را تنظیم کند.
معدلم از ۱۵ کمکم به ۱۱٫۹۹ سقوط کرد. ۴ ترم پیاپی مشروط شدم. از این جهنم خسته بودم.
در همان حال و هوای مشروطی، استادی به دانشگاه ما آمد که تخصصش امنیت شبکه بود. هر بار که مرا میدید به من میخندید. انگار یک احمق دیدهباشد. در دانشگاه تفرش او تنها کسی بود که با لینوکس کار کردهبود. بارها و بارها ازش تقاضا کردم مرا در پروژههایش راه دهد تا بلکه از لینوکس چیز بیشتری یاد بگیرم. یک روز به من گفت من دانشجوی ارشدی دارم که قرار است روی یک پروژه ضدپنهاننگاری کار کند. و آنجا من با سیستمعامل Slackware آشنا شدم.
سیستمعامل اسلکور یک دنیای جدید در لینوکس بود. در اسلکور آنقدر دست و پا زدم که با لینوکس خیلی راحتتر شدهبودم. اسلکور در ابتدا تنها یک صفحه سیاه بود. کمکم توانستم ظاهر گرافیکی را هم در آن فعال کنم.
دانشم درباره لینوکس باعث شد تا ابرکامپیوتر ۱۰۰هزار دلاری دانشگاه را که به مدت ۳ سال از کار افتادهبود تعمیر کنم و بابت آن از مسئول آیتی دانشگاه تفرش یک پوزخند تحویل بگیرم.
در آن روزها من در لبه اخراجی دانشگاه بودم. ۴ ترم پیاپی مشروط شدهبودم. یک بار در یکی از تستهای روانشناسی رنگ، نتیجه این بود که این شخص ممکنه هر آن دست به جنایت بزنه.
استادانی بودند که در دانشگاه من را میشناختند، و مغز ترسیده دست به هر کاری میزنه، از خودنمایی در سر کلاسهای مدارهای مخابراتی که هیچ از آن نمیدانستم تا تطمیع کمکاستادانی که بارها برگههای سفید من رو با ۱۹ پاس کردند. و در نهایت درخواست از استادی قدیمی که روزی با هم دوست بودیم و یک راه برای ارتقای سرورهای شخصیشان بهش نشان دادهبودم که باعث شد درس محاسبات عددی را که بارها با برگه سفید، یا حذفی رد کردهبودم، این بار بدون امتحان نمره ۱۹ را بیاورم. هیچ راهی جز این نداشتم. وگرنه اخراج میشدم.
وقتی این کارها را برای دوستی تعریف کردم، انگار بدترین فهشها را به او دادهباشی. به من گفت پس این همه دانشجویی که هیچ کاری بلد نیستند انجام دهند همین طور دانشگاه را پاس کردهاند.
از خودم شرمنده شدم. امروز من نه فقط رشته برق الکترونیک را در ۱۳ ترم بدون علاقه و فهمی گذراندهبودم، بلکه اکنون یک مجرم بودم که مدرکش را با زیرابی رفتن گرفتهبود.
حتی انجام پروژه کاملا عملیاتی بینایی ماشین (تسمهنقاله بینا)، پروژهای که دانشگاه تفرش خواب آن را هم نمیدید، نمیتوانست احساس گناهم را جبران کند.
و امروز در فیلم رستگاری در شائوشنگ فهمیدم، کار من کاملا درست بوده. من با هوشیاری خودم توانستم از شکنجهگاه دانشگاه تفرش به سلامت گذر کنم و دستکم حق خودم را که یک مدرک مسئولیتآور بود از آنها بگیرم.
جالب بود محمد. دانشگاه های ما مشکل دارن عزیزم. وگرنه تو استیوجابز دانشگاه تفرشی 😁😘
نا امید نباشید